بعد از گذاشتن تصاویر کارهایی که ساخته بودم در توییتر و اینستاگرام، چند نفر از دوستانم درخواست می‌دادن تا براشون میز بسازم، اون موقع خیلی حال و حوصله‌ی ساختن میز را نداشتم، کلی بهونه میاوردم، مثلا می‌گفتم رنگش احتمالا خوب در نیاد یا من فقط سیاه و سفید می‌سازم، وقت ندارم، ولی با این حال هنوز اصرار داشتند تا من این کار را انجام بدم. بالاخره تصمیم گرفتم آخر هفته‌ها چند تا میز بسازم، یک سری روابط جدید ایجاد کردم و گوشه‌ای از کارگاه بابا را برای این کار اشغال کردم و یک آخر هفته کلا مشغول درست کردن مقدمات کار بودم. بعد از ساختن سری اول از میزها خیلی این کار به دلم نشست، تصمیم گرفتم کلا آخر هفته‌ها مشغول ساختن چیزهایی باشم که همیشه دوست داشتم بسازم‌شون، برای همین شروع کردم به نوشتن چیزهایی که دوست داشتم بسازم مثل میز، کمد، وسایل تزئینی خونه،

بعد از اینکه با دیزاین بیش‌تر آشنا شدم، تصمیم گرفتم ازش بیش‌تر در زندگیم استفاده کنم، این تصمیم همزمان شده بود با جا‌به‌جایی مکان شرکت، تصمیم گرفتم تمام وسایل قبلی شرکت رو بفروشم تا دستم برای ایجاد یک فضای متفاوت‌تر و نزدیک‌تر با روحیات جدیدم بازتر باشه، علاقه‌ی خاصی به ترکیب سیاه و سفید پیدا کرده بودم، خیلی از چیزهایی که دوست داشتم وجود نداشتن، برای همین شروع کردم به ساختن‌شون، میز، دیوایدر، کمد، کشو و

چند سال پیش با یک دوست دیزاینر همسفر شدم، مقصدمون یکی بود برای همین تصمیم گرفتیم با یک ماشین بریم و بعد از رسیدن هر کدوم کارهای خودمون را انجام بدیم و با هم برگردیم، این اولین بار بود که با یک دیزاینر همسفر می‌شدم و می‌تونم بگم یکی از بهترین و تاثیرگذارترین سفرهای زندگیم بود. انگار با یک استاد فوق‌العاده کلاس خصوصی برداشتم، در طی اون سفر با مفاهیم زیادی آشنا شدم، برای مثال فهمیدم «دیزاین هنر نیست و هیچ گونه ارتباطی هم با آن ندارد، دیزاین یعنی حل مسئله و برای حل مسئله ملزم به طی کردن یک فرآیند هستیم». بعد از اون سفر تصمیم گرفتیم هفته‌ای یک بار همدیگر را ملاقات کنیم، قهوه بخوریم و پیرامون موضوعات مشترکی که در طی سفر پیدا کرده بودیم گپ بزنیم. اولین ملاقات ما بعد از سفر در دفتر ایشون بود، اوایل همه چیز برای من عجیب